[ گُ / گَ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا، ارمنی کول (فروبرده، بلعیده)، کردی گَرو، افغانی غاره ، غرئی (گردن، قصبة الریه)، استی قور (غیرقطعی)، سنگلی ...
لغتنامه دهخدا
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در ۵هزارگزی خاور بستان آباد و ۵هزارگزی راه شوسهٔ اردبیل به تبریز. هوای آن سرد و دارای ۳۳۳ تن سکنه است. آب آن از چشمه ...
[ گُ / گَ سُ ] (اِ مرکب) مری و آن معدهٔ آدمی و شکمبهٔ حیوان است چسبیده به حلقوم. (ولف). غلقمه. (منتهی الارب): فؤاد؛ آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از گلو و شش و دل. (منتهی الارب).
[ گَ ئی یَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان اسفندقهٔ بخش ساردوئیهٔ شهرستان جیرفت واقع در ۷۹۰۰۰گزی جنوب ساردوئیه و ۱۰۰۰۰گزی خاور راه فرعی بافت به جیرفت. دارای ۲۵ تن سکنه است. (از فرهنگ جغراف ...
[ گُ ] (اِ) نام یکی از محصولات بلوط و این نام در سردشت متداول است. (مؤلف). قلقاف. گل گاو.
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در ۹۲هزارگزی جنوب خاوری درمیان و ۱۵هزارگزی شمال خاوری درح. هوای آن گرم و دارای ۲۰۰ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محص ...
آنکه یا آنچه گلوی جانداری را ببرد؛ برندۀ گلو.
فرهنگ فارسی عمید
[ گِ لُ بِ ] (اِخ) یوهان ردلف (۱۶۰۴ -۱۶۶۸ م.). طبیب و شیمی دان آلمانی. در کارلشتات (باویر) به جهان آمد، وی خاصیت طبی سولفات دو سود را کشف کرد که به نام نمک گلوبر خوانده شد.
[ گُ / گَ بَ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) کنایه از ساکت و خاموش. (آنندراج): چو فریاد را در گلو بست راه گلوبسته به مرد فریادخواه.نظامی.
(~. بَ) (اِمر.)۱- گردن بند، سینه - ریز.۲- دستمال گردن.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.