(حامص) نابینایی را گویند. (برهان). نابینایی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نابینایی. فقدان حس باصره. (فرهنگ فارسی معین). عمی. (ترجمان القرآن). بطلان حاسهٔ بصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) پیر (۱۸۵۹-۱۹۰۶ م.). او و ماری کوری (۱۸۶۷-۱۹۳۴ م.) زن و شوی فیزیکدان فرانسوی و برندگان جایزهٔ نوبل سال ۱۹۰۳ م. در رشتهٔ فیزیک و کاشفان رادیوم. پیر کوری در پاریس متولد شد و در دانشگ ...
(اِخ) ماری. همسر پیر کوری. دانشمند و فیزیکدان و برندهٔ جایزهٔ نوبل مربوط به فیزیک و شیمی و کاشف رادیوم و پلونیوم. وی در ورشو دیده به جهان گشود و مقدمات علوم را پیش پدر خود آموخت و به علت و ...
(اِخ) دهی از دهستان جوانرود که در بخش پاوهٔ شهرستان سنندج واقع است و ۱۴۸ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) تغطش. تغاطش. تعامی. (منتهی الارب). خود را به نابینایی زدن. برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن.
اختلال نادری در تشخیص رنگ که در آن شخص مبتلا، به نور آبی حساس نیست و آبی و سبز را با هم اشتباه میکند [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ اِ ] (اِخ) قصبهٔ کوچکی است در ایالت مادرید از اسپانیول، در ۵۰ هزارگزی شمال غربی مادرید، در دامنهٔ کوهی از سلسلهٔ جبال موسوم به «سیراگواداراما» یا «وادی الرمل» در نزدیکی کاخ مشهور اسکوریا ...
[ اِ ] (اِخ) قریه ای است در پنج فرسنگی میانهٔ شمال و مغرب شهر خضر. (فارسنامه). و خضر یکی از دیهای مرکزی بخش نطنز است.
[ اِ کَ یَ ] (مرب، اِ) مادهٔ زجاجی که در سطح فلزات مذاب یافت میشود. کف: و یعرف بالاشکوریة خبث الحدید. (از دزی ج ۱ ص ۲۵).
شادگرایی
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.