[ کِ تَ ] (ص تفضیلی) به معنی کوچکتر باشد، چه «که» به معنی کوچک و خرد باشد. (برهان) (آنندراج). کوچکتر و خردتر. (ناظم الاطباء). اصغر. مقابل مهتر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): پس شیرین را ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ تُ ] (اِ) درختچه ای است در کارواندر نزدیک خاش و در ارتفاع ۱۴۰۰ گزی یافت شده است. هلو کوهی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درختی است از تیرهٔ ساپنداسه ها و از ردهٔ دولپه ایهای جداگلبرگ ...
[ کِ تَ پَ رْ وَ ] (حامص مرکب) کهترنوازی. زیردست نوازی. بنده پروری. حالت و عمل کهترپرور. رجوع به کهترپرور شود.
[ کِ تَ ] (ص عالی) کوچکترین و خردترین. (ناظم الاطباء): ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من کهترین عمل دارم. خاقانی. || خردسال ترین. (ناظم الاطباء).
[ خِ سِ کِ تَ ] (اِخ) دب اصغر. خرس کوچک. رجوع به دب اصغر شود: غنوده از پس او خرس مهتر چو بچه پیش او در خرس کهتر. (ویس و رامین).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.