۱. کم بودن؛ نقصان. ۲. کمی؛ آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) کم بودن. کمی. قلت. نقصان؛ کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین). کسر. کم آمد. نقص. نقیصه. منقصت: کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک ...
لغتنامه دهخدا
← کمبود سیری کاراندامشناختی [علوم جَوّ]
واژههای مصوب فرهنگستان
اختلاف بین مقدار بخار آب موجود در هوا و مقدار بخار آب سیری هوا در دمای پوست بدن|||متـ . کمبود سیری 2 saturation deficit 2 [علوم جَوّ]
ترکیبی که در آن برای تشکیل پیوندهای شیمیایی، الکترونهای کمتری، در مقایسه با آنچه لازم است، وجود دارد [شیمی]
کربوکاتیونی مانند یون فنیل که در آن تعداد الکترونها برای تشکیل پل با دو پیوند یگانه کافی است [شیمی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.