[ کَ ] (اِ) کلاو. کلافهٔ بزرگ. (ناظم الاطباء). کلافه، کلابه. ریسمان پیچیدهٔ گرد دوک. نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): یا رب این شهر چه شهری است که صد یو ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ لْ لا ] (ص، اِ) در بندرلنگه، این نام را به کشتی سازان و نجارانی که قطعات کشتی سازند می دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) پیچیدن با تنکهٔ آهن. کلافه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاف شود.
[ کَ فَ / فِ ] (اِ) بمعنی کلابه و آن ریسمانی است خام که از دوک بر چرخه پیچند. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). کلابه. کلاوه. کلاف. (حاشیهٔ برهان چ معین). رشته های درهم تابیده. ...
شبکۀ مویرگی واقع در انتهای پوشینۀ بومن در کلیۀ مهرهداران [زیستشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کَ فَ / فِ ] (حامص) سرآسیمگی. اضطراب. پریشانی. سرگشتگی. (ناظم الاطباء).
[ نَ خِ کَ فَ / فِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نخ کلاف. رجوع به نخ کلاف و کلاف و کلافه شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.