صولجان
معنی
[ صَ لَ ] (معرب، اِ) چوگان.
(منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب
الاسماء). معرب چوگان است. (حاشیهٔ برهان
چ معین). محجن. طبطاب :
مهین دختر نعش چون صولجانی
کهین دختر نعش مانند قفلی.منوچهری.
تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین
گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.
خاقانی.
در حلقهٔ صولجان زلفش
بی چاره دل اوفتاده چون گوست.سعدی.
گاه حیران ایستاده گه دوان
گاه غلطان همچو گوی از صولجان.مولوی.
نعرهٔ لاضیر بشنید آسمان
چرخ گوئی شد پی آن صولجان.مولوی.