۱. = چمانیدن ۲. (صفت) ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود؛ چمنده؛ خرامنده: سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند (حافظ: ۳۹۰). ۳. (قید) در حال ...
فرهنگ فارسی عمید
(~.) (اِ.) = چمان:۱- کدویی که در آن شراب کنند؛ صراحی.۲- پیالة شراب.
فرهنگ فارسی معین
۱. ظرفی که در آن شراب میخورند؛ پیاله؛ ساغر؛ جام: همچو بلبل لحن و دستانها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو: ۲۸۱). ۲. کدویی که در آن شراب کنند. ۳. حیوان؛ جانور: چه ...
[ چُ نَ / نِ ] (اِ) به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان). حیوان را نامند. (جهانگیری). جاندار و حیوان. (ناظم الاطباء). چم. و رجوع به چم شود. || میانه و وسط. (ناظم الاطباء). || جرعهٔ شراب. (ن ...
لغتنامه دهخدا
(چَ دَ)۱- (مص ل.) به ناز و خرام راه رفتن.۲- (مص م.) خرامانیدن.
[ خَ چَ رَ تَ ] (مص مرکب) با نشاط رفتن. تهطرس. (منتهی الارب).
[ خوَشْ / خُشْ ] (حامص مرکب) صاحب سلیقگی : تو گر خوش پیچمانی غارت دلها توانی کرد چه مطلب همچو گل دستار او خالی بسر پیچی. میرزامنشی (از آنندراج).
[ چَ ] (نف مرکب) عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند: همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران.فردوسی. فرنگیس نا ...
(اِخ) نام مردی متخصص تاریخ فینیقیه. رجوع به ایران باستان ج ۱ ص ۶۱ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.