[ چَ ] (اِمص) بمعنی چریدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). رعی و رعیة. (ناظم الاطباء). چریدن حیوان که خوردن علف زمین است. (فرهنگ نظام). چرا کردن. عمل چریدن : چو برگرددت روز یار ...
لغتنامه دهخدا
[ چِ ] (ادات استفهام) بمعنی از برای چه. (برهان) (انجمن آرا). بمعنی برای چه، زیرا که این لفظ مرکبست از کلمهٔ «چه» که برای استفهام است و از لفظ «را» که بمعنی «برای» باشد. (آنندراج) (غیاث). کلم ...
[ چَ شُ دَ ] (مص مرکب) خورده شدن. گیاه خوردنی چرندگان شدن. خوراک چرندگان شدن : پنداشتم که دهر چراگاه من شده ست تا خود ستوروار مر او را چرا شدم. ناصرخسرو. || چراگاه شدن. مرتع شدن. رجوع به ...
[ چَ کَ دَ ] (مص مرکب) چریدن. سبزه و گیاه از زمین با دندان بریدن و خوردن ستور در حال رفتن. علف خوردن چارپایان گیاه خوار در چراگاه. راه رفتن و گیاه کندن و خوردن ستوران در مراتع. ارتعاء. رتاع ...
(چَ بِ) (اِ.) چربی ای که روی شیر بندد.
فرهنگ فارسی معین
چربیای که روی شیر میبندد؛ سرشیر؛ خامه؛ قیماق.
فرهنگ فارسی عمید
[ چَ بَ / بِ ] (اِ) قیماقی که بر روی شیر بندد. (برهان) (آنندراج). سرشیر که بر روی شیر بندد. (ناظم الاطباء). چربی روی شیر. سرشیر. قیماغ.
[ چَ ] (اِ مرکب) مرتع و چراگاه. (ناظم الاطباء). چراجای. رجوع به چراگاه شود.
[ چَ / چِ راخْ رَ / رِ ] (اِ مرکب) قندیلی باشد که در آن چراغ روشن کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری). چراغواره. (ناظم الاطباء). قندیلی ...
[ چَ زَ ] (نف مرکب) چرنده. (آنندراج) (غیاث). چراکننده : بهر وادی که رفتندی چرازن تو گوئی موج میزد سیل روغن. جامی (در صفت گوسفندان یوسف) (از آنندراج).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.