شلوغ
معنی
[ شُ ] (ترکی، ص، اِ) جای انبوه از
جمعیت. جای باجمعیت انبوه. اجتماع مردم.
جایی که در آن جمعیت ازدحام کرده باشد:
آب انبار شلوغ کوزهٔ بسیار شکند. (یادداشت
مؤلف). || ناامن شدن جایی و وضع غیر
عادی گرفتن آن: وقتی ناصرالدین شاه را
کشتند شهر شلوغ شد. (فرهنگ لغات
عامیانه). || نامنظم. نامرتب. (یادداشت
مؤلف). || جنجالی. پرهیاهو: آدم شلوغی
است. (فرهنگ فارسی معین). ندرتاً به
صورت صفت برای اشخاص هارت و پورتی
و افراطی و بی بند و بار و بریز و بپاش و پر سر
و صدا استعمال شود: فلان کس آدم شلوغی
است. این کلمه ظاهراً زبان فارسی اصیل
نیست و باید از لهجهٔ ترکی آذری و مانند آن
باشد. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شلوغ بودن سر کسی؛ کثرت مشغله و
گرفتاری. ارباب رجوع فراوان داشتن. در
برابر این ترکیب «خلوت شدن ...» بکار
میرود. (فرهنگ لغات عامیانه).
|| پرحرف. (فرهنگ فارسی معین).
|| هرج و مرج. (یادداشت مؤلف). سر و
صدا. غوغا. ازدحام :
تو میگویی قیامت هم شلوغ است...
ایرج میرزا.
- شلوغ شدن؛ هرج و مرج و بی نظمی
پیش آمدن. (یادداشت مؤلف).
- شلوغ کاری؛ هرج و مرج راه انداختن.
ایجاد بی نظمی. ایجاد هیاهو و غوغا.
(یادداشت مؤلف).
- || درهم و برهم کردن کارها. (فرهنگ
فارسی معین).
- شلوغ کردن؛ هرج و مرج ایجاد کردن.
سر و صدا کردن. (یادداشت مؤلف).
- || ازدحام کردن. (فرهنگ فارسی
معین).