شبح
معنی
[ شَ ] (ع مص) شکافتن چیزی را. (از
منتهی الارب). شق کردن چیزی. (از اقرب
الموارد). || پهن گردانیدن اَرش دست.
(کتاب المصادر ص ۲۲۴). || دراز کردن
دست را در دعا: شبح الداعی؛ دراز کرد دست
را در دعا. (از منتهی الارب) (از اقرب
الموارد). || کشیدن و دراز کردن پوست را
در میان میخها. (از منتهی الارب). شکافتن
پوست و امثال آن را؛ یعنی قرار دادن آن را
میان میخها، چون قرار دادن انسان مصلوب را
بر روی دو تخته بر زمین. (از اقرب الموارد)
(از متن اللغة). || مانا و ظاهر شدن.
(ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از
متن اللغة). || صاف و پهن کردن چوب. (از
اقرب الموارد) (از متن اللغة).