۱. محبت؛ دوستی. ۲. [قدیمی] قرابت؛ خویشی. ۳. [قدیمی] یاری. ۴. [قدیمی] ملک؛ پادشاهی.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَ ] (اِ، از اتباع) هول و ولا؛ هول و دلهره. اضطراب. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانهٔ جمال زاده).
لغتنامه دهخدا
[ وَ ءِ ] (ع اِ) جِ ولیدة، به معنی کودک مادینه و پرستار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به ولیدة شود.
[ وُ ] (ع ص، اِ) ولات. جِ والی. (اقرب الموارد). رجوع به والی شود.
(وِ) [ ع. ] (اِمص.) زاییدن، ولادت.
فرهنگ فارسی معین
[ وَلْ لا ] (ع ص) دروغگوی که بگوید و نکند. (منتهی الارب). || خودرأی نادرست دوستی. (از منتهی الارب). || ذئب ولاذ؛ الخفی الخفیف. (اقرب الموارد).
[ وَ شِ ] (اِخ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنهٔ آن ۱۰۵ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ وِ گِ ] (اِخ) شهری بوده است در میانهٔ همدان و کرمانشاه و بانی آن بلاش از پادشاهان ساسانی بوده است و بدین نام ساسانیان متعدد بوده اند و بدین نام قصبات قدیمه باقی است در نواحی اخلاط و کرما ...
[ وَ ] (اِخ) دهی است از دهستان زیرکوه سورتیجی بخش چهاردانگهٔ شهرستان ساری. سکنهٔ آن ۱۷۵ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
(وِ یا وَ نِ) (اِ.) والانه ؛ ریش، جراحت.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.