[ سَ دُدْ دی ] (اِخ) عوفی نام او را اسعدبن شهاب ضبط کرده است و گوید اگرچه از معارف بخارا بود او در آخر عمر تمتع و تنعم دنیاوی نداشت و عمر خود را بر خدمت درویشان و اهل دل صرف کرد. قصیده ای ا ...
لغتنامه دهخدا
[ سَ دُدْ دی ] (اِخ) اسعد بخاری سمرقندی عوفی در لباب الالباب نام او را ذکر کرده و این ابیات را از او آورده است: ای زلف تو رنگ برده و بوی از مشک چوگان شده و برده بسی گوی از مشک یک موی که ...
[ سَ دُدْ دی ] (اِخ) مسعودالامیدی میرعلی شیر نویسد: افصح الفصحاء و املح الشعراء رکن الاسلام والمسلمین سعدالدین مسعودالامیدی... و از دارالخلافهٔ ری، و بر قریهٔ تهران زراعت دارد. و در دارالف ...
[ سَ دُدْ دی ] (اِخ) مسعود عمر تفتازانی. رجوع به سعدالدین تفتازانی و تفتازانی شود.
اسم: سعدالدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: saedoddin) (فارسی: سَعدالدين) (انگلیسی: saedoddin) معنی: موجب سعادت دین، ( موجب )، نیک بختی دین، ( اَعلام ) سَعدالدین وراوینی [قرن هجری] اد ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ سَ دُدْ دی نِ جُ وِ ] (اِخ) محمدبن حسن بن محمدبن حموة او راست: سجنجل الارواح و محبوب الاولیاء. بسال ۶۵۰ وفات یافت. این رباعی از اوست: دل وقت سماع ره بدلدار برد جانرا بسراپردهٔ اسرار برد ا ...
[ سَ دُدْ دی نِ وَ ] (اِخ) مترجم مرزبان نامه که کتاب مرزبان نامه را بزبان دری و بسبک و شیوهٔ زمان خود برگردانیده است و این کار در بین سنوات ۶۰۸ -۶۲۲ هـ . ق. در آذربایجان صورت گرفته است. س ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.