(حِ) [ ع. ] (اِ.) کنار دریا یا رود، کرانه. ج سواحل.
فرهنگ فارسی معین
منطقهای بین ناحیۀ شکست موج و ناحیهای که رسوبات سست ساحلی وجود دارد [ژئوفیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ حِ ] (اِخ) نام جایگاهی است. (معجم البلدان).
لغتنامه دهخدا
[ حِ لُلْ حَ ] (ع اِ مرکب) کرانهٔ عمر. پایان عمر. به ساحل الحیات رسیدن کسی یعنی آفتاب عمرش بر لب بام بودن : و قاضی قضاة بوسلیمان داودبن یونس اتباه اللََّه که اکنون بر جای است مقدم تر و ب ...
[ حِ نَ / نِ ] (اِ مرکب) ساحل سرای. سرائی که در کنار دریا باشد. (ناظم الاطباء).
[ حِ سَ ] (اِ مرکب) ساحل خانه. (از ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
قرار گرفتن سینۀ کشتی بر روی ساحل شنی بهگونهایکه با باز شدن در یا شیبه، پیاده کردن نیرو و تجهیزات و همچنین بازگشت مجدد به سمت دریا بهسادگی میسر باشد [علوم نظامی] ...
اسم: ساحله (دختر) (فارسی، عربی) (طبیعت) (تلفظ: sāhele) (فارسی: ساحِله) (انگلیسی: sahele) معنی: منسوب به ساحل، مرز بین آب و خشکی، کرانه، کنار دریا، ( عربی ـ فارسی ) ( ساحل، ه ( پسوند نسبت ) ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ اَ اِ قِ حِ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم غرناطی شود.
[ تُسْ سا حِ ] (اِخ) نام قریه ای به جیزه.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.