۱. (ریاضی) عدد اصلی برابر با ده صدتا؛ عدد «۱۰۰۰». ۲. یک ریال. ۳. [قدیمی] نوعی بلبل؛ هزارآوا؛ هزاردستان؛ هزاران.
فرهنگ فارسی عمید
[ هَ / هِ رَ بَ وَ دَ ] (مص مرکب) به چندین طور خود را نمودن. رنگ عوض کردن. کارهای غیرمنتظره کردن. جورواجور شدن. ناپایدار بودن روزگار: هزار رنگ برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ...
لغتنامه دهخدا
[ هَ / هِ ] (اِ مرکب) کنایت از دریاست، چه هر شعبه از آن به منزلهٔ آستینی است. (برهان).
[ هَ زا اَ ] (ص نسبی) منسوب به هزاراسب که درهٔ محکمی است به خوارزم. (سمعانی).
[ هَ / هِ زا اُ ] (اِخ) رجوع به هزارستون و صدستون شود.
[ هَ زا اَ ] (اِخ) ابن نماور. نام یکی از حکام پادوسبانان یا فادوسبانان در مازندران بوده است. (از سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۹۲ از ترجمهٔ فارسی). رجوع به پادوسبانان شود.
[ هِ زا اِ فَ ] (اِ مرکب) حرمل. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). هزاراسپند. (برهان). رجوع به هزاراسپند شود.
[ هِ زا اِ پَ ] (اِ مرکب) نوعی از سداب کوهی است، و آن را به یونانی مولی میگویند و به عربی حرمل عامی خوانند. بر مفاصل طلا کنند نافع باشد. (برهان). هزاراسفند. رجوع به هزاراسفند شود.
[ هَ / هِ زا اَ ] (اِ مرکب) درخت تاک صحرایی باشد و آن مانند عشقه بر درخت پیچد، و آن را هزارچشان هم میگویند، یعنی هزار گز. (برهان). رجوع به هزارجشان و هزارفشان و هزارکشان شود.
۱. بسیارزیاد: هزاران سرِ مردمِ بیگناه / بدین گفتهات گشت خواهد تباه (فردوسی: ۲/۳۴۹حاشیه). ۲. = هزار
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.