۱. وسیلهای چوبی یا پلاستیکی و استوانهشکل که با آن خمیر را پهن و صاف میکنند؛ وردنه. ۲. میل یا چوب استوانهشکل که در ماشینهای مختلف دور خود میچرخد یا چیزی ...
فرهنگ فارسی عمید
[ نَ وَ دَ جَ ] (معرب، اِ) ضمیمة. (اقرب الموارد). || معرب نوردهٔ فارسی است به معنی سبت [ سبد ]، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد). || مأخوذ از نوردهٔ فارسی، کاربدکننده ...
لغتنامه دهخدا
[ نَ وَ ] (ص مرکب) پر چین و شکنج. - نوردناک شدن، نوردناک گردیدن؛ چین پیدا کردن. - || توبرتو شدن چیزی. (یادداشت مؤلف): تعکّن؛ نوردناک گردیدن شکم و توبرتو شدن چیزی. (یادداشت مؤلف) (از م ...
نور دادن به فیلم یا ویدئو در دوربین یا چاپگر فیلم، برای ثبت قیاسی یا رقمی تصویر بر روی آن [سینما و تلویزیون]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ نَ وَ دی دَ ] (مص) طی کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). بریدن. (آنندراج). پیمودن [ راه ] . (فرهنگ فارسی معین). قطع کردن. درنوشتن. سپردن. نبشتن : بپوشی همان پوستین سیاه یکی دشنه بستان و بِنْ ...
(نَ وَ دِ)(ص مف.)۱ - تا کرده، پیچیده.۲- طی شده.
فرهنگ فارسی معین
[ نَ وَ دی دَ / دِ ] (ن مف) پیچیده. ملفوف. لوله کرده. || تاشده. تاکرده. ته کرده. || طی شده. سپرده. پیموده. نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود.
دریانورد؛ ملاح.
هوانورد؛ هواپیما.
[ اَ دَ نَ وَ دَ ] (مص مرکب) درنوردیدن. درپیچیدن. طی کردن. بیکسو نهادن : زمانه بدین خواجهٔ سالخورد همی دیر ماند تو اندرنورد. (شاهنامه بروخیم ج ۱ ص ۲۹). گفت من از نرد ننالم همی نرد بیکسو نه ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.