کامکار، کامروا، کامیاب، سربلند، پیروزمندانه، پیروزمند، پیروز
فرهنگ واژههای سره
[ مُ وَفْ فَ ] (اِخ) ابن علی هروی، مکنی به ابومنصور که در نیمهٔ آخر سدهٔ چهارم و نیمهٔ اول سدهٔ پنجم می زیسته است. او راست: کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
لغتنامه دهخدا
پیروز باشید
[ مُ وَفْ فَ قِ ] (اِخ) (امام...) فاضل عالم و استاد خواجه نظام الملک و حسن صباح و خیام. (از حبیب السیر چ تهران). خواجه امام موفق هبةالدین محمدبن حسین. وی جزء بزرگانی بود که در نیشابور به ...
[ مُ وَفْ فَ قُدْ دی ] (اِخ) عبداللََّه بن احمدبن محمدبن قدامة. رجوع به ابن قدامة موفق الدین شود.
[ مُ وَفْ فَ قُدْ دی ] (اِخ) ابن طبرزد. رجوع به ابن طبرزد موفق الدین شود.
[ مُ وَفْ فَ قی یَ ] (اِخ) شهری است که موفق برادر معتمد عباسی در هنگام جنگ با زنگیان در آنجا مسکن گزید از این رو به اسم او نامیده شد. (تاریخ ابن اثیر ج ۷ صص ۱۴۰-۱۴۲).
آزمونی استاندارد برای سنجش سطح فعلی مهارتهای آزمودنی یا دانش او در یک موضوع خاص [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ حازْ زَ تُ بَ مُ وَفْ فَ ] (اِخ) رجوع به حازهٔ... شود.
ناکامی، ناکام
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.