نشاندن، گماشته، گمارده، دست نشانده، دست نشان
فرهنگ واژههای سره
[ مَ ] (ع ص، اِ) جِ منصوبة. کلماتی که دارای نصب است. در زبان و قواعد عرب اسماء منصوبه دوازده قسم اند: مفعول مطلق، مفعول به، مفعول فیه، مفعول له، مفعول معه، حال، تمیز، مستثنی ََ، خبر افعال ن ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ بَ ] (ع ص، اِ) تأنیث منصوب. ج، منصوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوب و منصوبات شود. || حیله و گویند: «سوی فلان منصوبة» و آن در اصل صفت دام شکار است و سپس در معنی اسم به کار رف ...
[ مَ بَ / بِ ] (نف مرکب) شطرنج باز. نردباز. بازیگر و طراح و صحنه آرای. آنکه منصوبه بازد: بیا ساقی از شوخ منصوبه باز مران اسب در عرصهٔ خشم و ناز. ظهوری (از آنندراج). رجوع به منصوبه شود. || ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.