نیمهگاه، دادور، دادمند، دادگر
فرهنگ واژههای سره
[ مُ نَ صْ صَ ] (ع ص) به دو نیم کرده. دوبخش شده. (یادداشت مرحوم دهخدا): قاضی امام فخر که فرزند آصفی با آصف سلیمان سیب منصفی. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تنصیف شود. || نزد محاسبان ع ...
لغتنامه دهخدا
[ مِ / مَ صَ ] (ع ص، اِ) چاکر. ج، مناصف. (منتهی الارب) (از آنندراج). خدمتگار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ مُ نَ صْ صِ ] (ع ص) دونیم کننده. دوبخش کننده. نصف کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنصیف شود. - منصف الزاویه؛ (اصطلاح هندسه) خطی است که از رأس زاویه رسم شود و زاویه را به دو بخش م ...
(مُ ص نِ) [ ع - فا. ] (ص. ق.) از روی عدل و انصاف.
فرهنگ فارسی معین
(مُ ص فِ) [ ع. منصفة. ] (اِفا.) مؤنث منصف. ؛ هیئت ~ در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت میکنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می&z ...
= مُنْصف
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ صِ ] (حامص مرکب) بی انصافی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.