یاریگر، یاری دهنده
فرهنگ واژههای سره
[ مُ مَ دْ دَ ] (عِ ص) شتر فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گل اندود. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ مِ دَ رَ ] (ع اِ) جای کلوخ گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که از خاک آن کلوخ گرفته شود. (از اقرب الموارد). || جای نیک خاک. || جایی که در آن کلوخهای خوب باشد. (از منتهی الارب ...
[ مُ مَ دْ دَ رَ ] (ع ص) شتر فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث ممدر.
[ مُ مَ دْ دَهْ ] (ع ص) ستایش شده و تکلف شده در ستایش. (ناظم الاطباء).
ستایششده؛ ستودهشده.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (ع ص) ستوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوده. ستوده. (دهار). || آنکه او را به شعر ستایش کرده اند. آنکه او را شاعر در شعرش ثنا گفته است. مقابل مذموم : در هر زبان به دانش ممدو ...
[ مَ حَ ] (ع ص) تأنیث ممدوح. رجوع به ممدوح شود.
[ مَ حی ی ] (ص نسبی، اِ) سکهٔ ترکی عراقی از نقره، مساوی ۲۴ قرش که گمان می رود منسوب به ممدوح پاشا بوده باشد. (از نقودالعربیة ص ۱۸۶).
(مَ) [ ع. ] (اِمف.)۱- کشیده شده.۲- دارای علامت مد.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.