[ مَ ] (ع ص) آب روان. (دهار). آن آب که می بینند چون می رود. (مهذب الاسماء). آب روان بر روی زمین. (ترجمان القرآن). جاری و روان. (غیاث) (آنندراج): و حصاری محکم در میان شهر و خندقی که به آب م ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ ] (ع ص) (از «ع ون») یار. (دهار). یاری دهنده. (غیاث) (آنندراج). یاریگر و مددکار و یار و یاور و دستگیر. (ناظم الاطباء): از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست دولت معین اوست خداوند یار اوست ...
[ مُ ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اسم: معین (پسر) (عربی) (تلفظ: moein) (فارسی: معين) (انگلیسی: moein) معنی: یاریگر، کمک کننده، یاور
فرهنگ واژگان اسمها
کسی که تعزیه را اداره میکرد؛ تعزیهگردان؛ یاریدهندۀ گریه.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ نِ اَ رُلْ مُ ءْ مِ ] (اِخ) لقب محمدبن یمین الملک نوشتکین خوارزمشاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اسم: معین رضا (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: moein rezā) (فارسی: معينرضا) (انگلیسی: moein reza) معنی: ترکیب دو اسم معین و رضا ( یاریگر و خشنود )، ( عربی )، کمک کننده و یاور رضا، ...
[ مُ عَ یْ یَ شُ دَ ] (مص مرکب) تعیین شدن. معلوم شدن : تا خادم نیکبخت معین شود. (اوصاف الاشراف ص ۹).
هَکانیده
فرهنگ واژههای سره
[ مُ نِ عِ ] (اِخ) صاحب مجالس النفائس آرد: پسر مولانا محمد فرهی است که از مشاهیر است و او حالا واعظ مقرر شهر است این مطلع از اوست: مگر فصل بهار آمد که عالم سبز و خرم شد مگر وصل نگار آمد که ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.