نیکنهاد، نیکخواه، بهساز، به اندیش
فرهنگ واژههای سره
۱. اصلاحکننده؛ بهصلاحآورنده؛ نیکوکننده. ۲. آشتیدهنده. ۳. شایسته؛ نیکوکار.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ لِ حُدْ د ] (اِخ) لاری محمد سعدیبن صلاح عبادی لاری (متوفی به سال 979 هـ . ق.). او راست: 1 -حاشيه بر مطول 2 -شرح رسالهٔ هيأت فارسی مولی علی قوشچی.
لغتنامه دهخدا
(مَ لَ حَ) [ ع. مصلحة ] (اِمص.)خیر - خواهی، نیک اندیشی. ج. مصالح.
فرهنگ فارسی معین
خیر و صلاح خود یا دیگری را در نظر گرفتن: چون مصلحتاندیشی دور است ز درویشی / هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی (حافظ: ۹۳۰).
آنکه خیر و صلاح را در نظر میگیرد.
[ مَ لَ حَ دی دَ ] (مص مرکب) صلاح ديدن. صواب ديدن. مقتضی و مناسب و شايسته تشخيص دادن. (از يادداشت مؤلف). سزاوار و قابل و لايق ديدن. (ناظمالاطباء): چو آن نيرنگساز آواز بشنيد درنگ ...
[ مَ لَ حَ نِ تَ ] (مص مرکب) رعايت مقتضای زمان و مکان کردن. رعايت صلاح کار کردن. جانب صواب کارها نگه داشتن: بوسهل حمدوی مردی کافی و دريافته است. وی را عارضی بايد کرد ...
۱. مصلحتاندیش؛ خیراندیش. ۲. عاقل؛ هوشیار. ۳. کارگزار.
۱. صلاحاندیشی؛ خیراندیشی. ۲. کارگزاری.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.