۱. سفت شدن؛ منجمد شدن. ۲. بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
(دَ) (مص ل.) باد کردن، ورم کردن.
فرهنگ فارسی معین
باد کردن عضوی از بدن؛ ورم کردن؛ آماس کردن.
[ بَ دَ ] (مص) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضو بر عضو دیگر. (برهان). و رجوع به برماس شود. || پرسیدن و تفتیش کردن. (ناظم الاطباء): آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه برماسد؟ سنائی ...
لغتنامه دهخدا
(پَ دَ) (مص م.)۱- دست مالیدن به چیزی.۲- یازیدن، دراز کردن.
دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن؛ ببسودن.
[ پَ دَ ] (مص) رجوع به پرماسیدن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.