یار، دوست داشتنی، دوست
فرهنگ واژههای سره
(حَ) [ ع. ] (اِ.)۱- دوست، یار.۲- معشوق، محبوب.
فرهنگ فارسی معین
[ حَ ] (اِخ) (درب...) کوچه ای به بغداد بود که به نهر معلی گذرد. چند تن از محدثان به نام حبیبی بدان منسوب اند. (معجم البلدان).
لغتنامه دهخدا
[ حَ ] (اِخ) ابن ابی عمرة. وی از عایشه نقل حدیث کند و ابن فضیل از او روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی چ ۱۹۳۷ م. جفری ص ۱۰۱ شود.
[ حَ ] (اِخ) ابن ابی ملیکهٔ حدانی، مکنی به ابی ثور. محدث است.
[ حَ ] (اِخ) ابن ابی یسربن عمرو انصاری. ابوعلی حبانی گوید: از صحابة است و روز حرة دریافت. ابن یمین و ابن فتحون نیز او را استدراک کرده اند و او را به عدوی منسوب داشته اند. (الاصابة ج ۱ ص ۳ ...
[ حَ ] (اِخ) ابن اساف انصاری خزرجی. طبرانی و ابن عبدالبر او را در حرف (ح) یاد کرده اند، لیکن صحیح خُبَیب است. (الاصابة ج ۲ ص ۷۴) (تنقیح المقال ج ۱ ص ۲۵۴). پس از مرگ ابوبکر حبیب بن اساف زن ...
[ حَ ] (اِخ) ابن بشار کندی. شیخ طوسی او را یک مرتبه در عداد اصحاب باقر(ع) شمرده و دگر بار در عداد اصحاب صادق(ع) آورده، گوید: مولای بنی کندهٔ تابعی. اسکاف بود. و ظاهر سخن امامی بودن ...
[ حَ ] (اِخ) ابن ثابت. رجوع به حبیب بن ابی ثابت شود.
[ حَ ] (اِخ) ابن جری عبسی کوفی. شیخ طوسی در رجال یک مرتبه او را در عداد اصحاب باقر(ع) شمرده، گوید: وی مشکوک الحال است. و بار دگر در زمرهٔ اصحاب صادق(ع) آورده گوید: و فیه نظر. و بهمین مناسبت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.