نگهدار، نگهبان، نگاه دارنده، نستن از بردا، پاسبان، به یاد دارن، از بردانستن
فرهنگ واژههای سره
(فِ) [ ع. ] (اِفا.)۱- نگهبان، حارس.۲- از بَر کنندة قرآن.
فرهنگ فارسی معین
[ فِ ] (اِخ) ابن غیاث الدین. خوندمیر گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن رکن الدین، جوانی بود خوش صورت و خط خوب مینوشت. بعد از فوت برادر خویش ملک شمس الدین حاکم هرات گشت، و در زمان ایالت او ...
لغتنامه دهخدا
[ فِ ] (اِخ) ابن ناصر دمشقی. رجوع به حافظ دمشقی شود.
[ فِ ] (اِخ) ابوعبداللََّه. رجوع به حافظ زیّنی شود.
[ فِ ] (اِخ) ابونعیم. رجوع به ابونعیم احمدبن عبداللََّه بن احمد... اصفهانی شود.
[ فِ ] (اِخ) احمد. رجوع به احمدبن حسین بن خیرون و احمدبن خیرون شود.
[ فِ ] (اِخ) احمد قزوینی. ازجملهٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس. (ترجمهٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج ۴ ص ۸۸).
[ فِ ] (اِخ) بهاءالدین (شیخ...). رجوع به بهاءالدین حافظ و نفحات الانس ص ۲۹۱ به بعد شود.
[ فِ ] (اِخ) علی پاشا. یکی از مردم آماسیه و از وزرای عهد سلطان محمودخان ثانی. وی در ابتدا در خدمت بعض وزرا سمت قپوچی باشی (دربان باشی) داشت و سپس به قسطنطنیه شد و آنگاه با رتبهٔ وزارت وا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.