همراهی، همراه بودن، هست، فراهم، پیدا، پدیدار، بوده، باشنده، باشا، آماده، اکنون
فرهنگ واژههای سره
(ض) [ ع. ] (اِفا.)۱- آماده، مستعد.۲- موجود.۳- کسی که در حضور است. مق. غایب.
فرهنگ فارسی معین
(~.) [ ع. ] (مص ل.) خواندن نامههای جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
[ ضِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) از اتباع است. رجوع به آماده شود.
لغتنامه دهخدا
آماده
[ ضِ جَ ] (ص مرکب) آنکه عادةً جواب فی الحال تواند گفتن. آنکه زود پاسخ کند گفته ای را. آنکه بی اندیشه پاسخ سخن ها گوید. نَقِل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). زنبر. (منتهی الارب) لُقاع ...
مسافری که جای خود را ذخیره نکرده است، اما در هنگام حرکت وسیلۀ نقلیه چنانچه جای خالی وجود داشته باشد سوار میشود [گردشگری و جهانگردی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ ضِ رُ کَ ] (اِخ) موضعی است در نزدیکی حلب شامل جمعی از اعراب تنوخ و غیره و آنان درنتیجهٔ منازعهٔ با حلبیان بپراکندند و بعدها قبائل دیگر بدانجا آمده محلهٔ عظیمی تشکیل کردند.
(~.) (اِ.) غذای (مص ل.) مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد.
۱. غذای سادهای که سریع آماده میشود. ۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] حضور.
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.