۱. = جوشاندن ۲. (صفت) در حال جوشیدن؛ جوشنده: کتری جوشان. ۳. (صفت) [مجاز] موّاج؛ متلاطم: چشمهٴ جوشان. ۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] خشمگین.
فرهنگ فارسی عمید
(دَ) (مص م.) به جوش آوردن هر مایع به وسیلة حرارت.
فرهنگ فارسی معین
دارویی که در آب بجوشانند و افشرهاش را به بیمار میدهند.
محلولی دارویی که از جوشاندن گیاهان دارویی در آب و صاف کردن محلول به دست میآید [گیاهان دارویی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ نَ نْ دَ / دِ ] (نف) آنکه مایعی را بجوش آورد. (از فرهنگ فارسی معین).
لغتنامه دهخدا
(دَ) (مص م.) نک جوشاندن.
[ دَ ] (مص) بغلیان آوردن. تغلیه. اغلاء. جوشاندن : باد اگر آتش تنزیل بجوشاند مرد داناش بتأویل دهد تسکین.ناصرخسرو. در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی. (گلستان). رجوع به جوشاندن شود.
اسپرسوسازی که دارای دو دیگ بخار است؛ یک دیگ برای دَمآوری قهوه و دیگ دیگر برای ایجاد بخار [علوم و فنّاوری غذا - قهوهپژوهی]
← یکپارچهسازی اطلاعات [رایانه و فنّاوری اطلاعات]
← یکپارچهسازی اطلاعات [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.