معنی

[ جَ / جُو بِ جَ / جُو ] (ق مرکب) جوجو. پاره پاره و ذره ذره. (شرفنامهٔ منیری) (آنندراج) (برهان): جوبجو جور دلستان برگیر دل جوجوشده ز جان برگیر.خاقانی. جوبجو راز دلش دانستی که بیک نان جوین شد خرسند.خاقانی. رجوع به جوجو شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.