معنی

[ جُ نَ / نِ ] (ق مرکب) علیحده. (ناظم الاطباء). منفرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنها. (ناظم الاطباء). || مستقل. مجزا: [ قمر دلالت کند بر ]... دندانهاش جداگانه و اندر سرش کژی. (التفهیم). جداگانه آنچه از خوارزم آورده بود نیز بفرستاد. (تاریخ بیهقی ص ۳۸۱). یاد کنم جداگانه در این تصنیف این حال ها را بابی. (تاریخ بیهقی ص ۴۰۳). و بعض مردمان گل جداگانه بدست بمالند نیک. و شکر جلاب کنند تا بقوام انگبین آید. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). جداگانه از بهر سالارشان بسی نقد بنهاد در بارشان.نظامی. رواقی جداگانه دید از عقیق ز بنیاد تا سر بگوهر غریق.نظامی. شنیدستم که هر کوکب جهانیست جداگانه زمین و آسمانیست.نظامی. رنگ هر گنبدی جداگانه خوشتر از رنگ صد صنم خانه.نظامی. ای بحر کرم باشد راهی بتو هر دل را مخصوص جداگانه چون قطرهٔ بارانها. تأثیر (ازآنندراج). || قطعه قطعه. پاره پاره. متفرقانه. (ناظم الاطباء).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.