توفاق
معنی
[ تَ ] (ع مص) به خدمت کسی رفتن
برآوردن کاری را: اتیتک لتوفاق الامر؛ ای
لتوفقه. (منتهی الارب). به خدمت تو آمدم
برای برآوردن این کار. (ناظم الاطباء).
|| توفاق الهلال؛ برآمدن ماه: لقیته
لتوفاق الهلال؛ یعنی ملاقات کردم او را هنگام
برآمدن هلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).