تنهارو
معنی
[ تَ رَ / رُو ] (نف مرکب) تنهارونده.
تنهاخرام. تک رو:
یا چو الیاس باش تنهارو
یا چو ابلیس شو حریف نواز.سنائی.
شیر تنهارو شریعت را
با سگی در خطاب دیدستند.خاقانی.
تنهاروی، ز صومعه داران شهر قدس
گه گه کند به زاویهٔ خاکیان مقام.خاقانی.
و پادشاه کشور چون خسرو تنهارو، در خانهٔ
شرف بر تخت و سریر سروری متمکن شده.
(جهانگشای جوینی). رجوع به تنهاخرام و
تنها و دیگر ترکیبهای آن شود.