تمامت
معنی
[ تَ مَ ] (از ع، ق، اِ) جملگی. همه.
همگی : سیصد مرد را از اصفهبدان و
بزرگان، و تمامت هزار مرد مبارز برگزید.
(فارسنامهٔ ابن البلخی ص ۷۹). و تمامت
قبایل لشکر او شدند. (جهانگشای جوینی). و
بناء تمامت شرایع و ادیان بر این نقل متواتر
است. (رشیدی). و خواجه نصیرالدین... و عطا
ملک با تمامت سلاطین و ملوک و کتاب
ایران زمین، در بندگی بودند. (جامع التواریخ
رشیدی). تمامت مقالات جمع آمدند.
(مجالس سعدی ص ۲۷). رجوع به تمامتی و
تمام و دیگر ترکیبهای تمام شود.