معنی

[ تَ ] (ع مص) اندازه کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج): قدرهُ علیه و له تقدیراً؛ اندازه نمود آن چیز را بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): و کشاورزی و عمارت زمینها و تقدیر آبها و درورزیدن غله ها و ثمره ها پدید آورد. (فارسنامهٔ ابن البلخی ص ۲۷). || مقایسه کردن چیزی را به چیزی و بمقدار آن کردن آن چیز. (اقرب الموارد). || در نزد مهندسان بمعنی شمردن آید. رجوع به عد و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || بخش کردن رزق را. (منتهی الارب). بخش کردن روزی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در نزد متکلمان محدود ساختن هر مخلوق به حد خود می باشد و آنرا قدر هم نامند. رجوع به قدر و لوح و کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۱۸۰ و تعریفات جرجانی شود. || از نظر فلاسفه بمعنای مشخص و معین شدن حوادث وجودی و تعیین و اندازهٔ آن در عالم قضاء الهی و تدوین در لوح محفوظ بوسیلهٔ قلم قدرت می باشد. || از نظر عرفاء تقدیر از طرف حق هدایت است و کسی که ترک تدبیر کند به تقدیر راضی شود و کسی که مشاهدهٔ مقدور کند خود را بی اختیار داند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص ۱۷۳). || فرمان دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرمان دادن و حکم کردن خدا بر امری. (از اقرب الموارد). قضا و فرمان خدا و سرنوشت. (ناظم الاطباء). قضا و حکم خدای تعالی دربارهٔ مخلوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): فالق الاصباح و جعل اللیل سکناً و الشمس و القمر حسباناً ذلک تقدیر العزیز العلیم. (قرآن ۶ / ۹۶). والشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم. (قرآن ۳۶ / ۳۸). چنین گفت دستان که دانا یکیست به تقدیر او راه تدبیر نیست.فردوسی. حاسدان را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دایم بجنگ باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۹). در سرکشی به نفس و همت و تقدیر ایزدی جلت عظمته ملک یافت. (تاریخ بیهقی ص ۳۷۷). بر خان پوشیده نگردد که ایزد عز ذکره را تقدیرهاست رونده چون شمشیر برنده که روش و برش آن نتوان دید. (تاریخ بیهقی ص ۶۴۵). گهرهای گیتی بکار اندرند ز گردون به گردان حصار اندرند به تقدیر یزدان شده کارگر چو زنجیر پیوسته در یکدگر.اسدی. از جنس بپرسیدم و از صفت صورت وز قادر پرسیدم و تقدیر و مقدر. ناصرخسرو. از پس آنکه رسول آمد با وعد و وعید چند گویی که بد و نیک به تقدیر و قضاست. ناصرخسرو. ناید ز جهان هیچ کار و باری الا که به تقدیر و امر باری.ناصرخسرو. چنانک آمدی رفت باید همی به تقدیر ایزدتعالی و جل.ناصرخسرو. کار حکم ازلی دارد و نقش تقدیر که نوشته ست همه بوده و نابوده در آن. سنائی. تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند. (کلیله و دمنه). تقدیر آسمانی... مرا در آن ورطه افکند. (کلیله و دمنه). و تقدیر ایزدی چنین است که در دنیا هر اولی به آخر باز بسته است و هر عمارتی به خرابی پیوسته. (تاریخ بیهق). او زبدهٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.خاقانی. فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامن گیر. خاقانی. فرزند که بستد از تو ایام این جان بتو بازداد تقدیر.خاقانی. تا مهر و مه شوند دو شب یار یکدیگر و آنگه جدا شوند به تقدیر کردگار.خاقانی. تقدیر آسمانی عصابهٔ ادبار به روی او باز بست. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۳۴۲). تقدیر باری او را زمان نداد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۳۴۱). اما تقدیر آسمانی کار کرده آمده بود کار فائت شده. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ایضاً ص ۳۶۱). نبودم عاشق ار بودم به تقدیر پشیمانم خطا کردم چه تدبیر.نظامی. غم روزی خورد هرکس به تقدیر چو من غم روزی افتادم چه تدبیر.نظامی. حسابی برگرفت از روی تدبیر نبود آگه ز بازیهای تقدیر.نظامی. به تقدیر و حکم جهان آفرین نخست آسمان کرده شد یا زمین.نظامی. ای که گفتی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. چه اندیشی از خود که فعلم نکوست از آن در نگه کن که تقدیر اوست.(بوستان). ورت زنجیر آهن بست تقدیر نباشد چاره شیران را ز زنجیر.امیرخسرو. مکن به نامه سیاهی ملامت من مست که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت. حافظ. - امثال: تقدیر چو سابق است تدبیر چه سود؟ رجوع به جاءالقدر... جاءالقضا... و امثال و حکم دهخدا ج ۱ ص ۹۱، ۹۲ و ۵۴۹ شود. || قادر ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). || تنگ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || اندیشه و فکر نمودن در برابر کردن کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تأمل کردن. (آنندراج). || قدریه گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) بوش و نصیب و بهرهٔ ثابت و تغییرناپذیر. || اندازه و قیاس و پندار. (ناظم الاطباء). - برتقدیر؛ بر قیاس و بر پندار. (ناظم الاطباء). - علی التقدیر؛ بهر فرضی و بهر قیاسی و بهر پندار و تصوری. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح نحو) نحویان گاه تقدیر را بجای حذف بکار برند و گفته اند فرق بین حذف و تقدیر این است که اثر مقدر در لفظ باقی است بخلاف محذوف و گفته اند تقدیر عبارت از حذف چیزی است در لفظ و ابقاء آن در نیت... (از کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۱۸۰). || در تداول امروز فارسی زبانان، قدردانی از رفتار و کردار کسی. بزرگ داشت آن بخاطر کردار وی. رجوع به مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات تبریز سال اول شمارهٔ ۲ شود. - تقدیرنامه؛ در اصطلاح اداری نامه ای است که در آن مافوق از مادون بخاطر جدیت در انجام وظائف وی قدردانی می کند.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.