معنی

[ تَ بَ دَ / دِ ] (نف) تراوش کننده. آنکه تراوش کند: و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. (ذخیرهٔ خورزمشاهی). - بافتهای ترابنده؛ در قسمتهای مختلف رستنی بافتهائی است که از پرتوپلاسم آنها موادی ترشح میشود و در نقاط مخصوصی جمع میشود... (گیاه شناسی گل گلاب ص ۴۴). - بشرهٔ ترابنده؛ بسیاری از شیره ها دارای اسانسهایی هستند که پیوسته ساخته و تبخیر شده، موجب پراکنده شدن بوهای مختلف در هوا می شود... (گیاه شناسی گل گلاب ۴۴). - پردهٔ ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص ۴۳ شود. - کیسه ها و آوندهای ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص ۴۳ شود. - یاخته های ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص ۴۳، و ترابیدن و تراویدن شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.