تازنده.
فرهنگ فارسی عمید
(نف، ق) تاخته تاخته و دوان دوان. (برهان) (ناظم الاطباء). تاخته و دوان دوان و شتابان. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابان. (غیاث اللغات). دوان دوان و تازان. (فرهنگ نظام). تاخت کنان. (ناظم الاطباء) ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) ناحیه ای از پنج بلوک عباسی فارس. مؤلف فارسنامهٔ ناصری آرد: بلوک عباسی را بر پنج ناحیه قسمت کرده اند «ناحیهٔ ایسین و تازیان»، در قدیم این ناحیه یکی از هفت نواحی بلوک بود چنانکه در ذیل ...
[ نَ / نِ ] (اِ) تازانه. (برهان). آنچه بدان اسب را زنند بهندی، گورا. (غیاث اللغات). تابیدهٔ کلفت چرمی یا ریسمانی با دستهٔ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ ...
[ نَ / نِ زَ دَ ] (مص مرکب) کسی را با تازیانه سیاست کردن و تنبیه نمودن. (ناظم الاطباء): دیده بود که امیر محمود با معدل داد که وی عامل هرات بود و به ابوسعید خاص... چه سیاست ها راندن فرمود ...
[ بِ نَ / نِ گَ کَ دَ ] (مص مرکب) اسب را با زدن تازیانه به تند رفتن داشتن. || کنایه از به تندی و درشتی بر سر کار آوردن. مأخذش آنکه اسپ را ساعتی قبل از سواری یک میدان جولان دهند و به تاز ...
[ بِ سَ رِ نَ / نِ بَ دَ ] (مص مرکب) بسر تازیانه دادن. چیزی را سهل و فرومایه دانسته به اشارهٔ سر تازیانه عطا فرمودن. (آنندراج): آوریدی جهان به تیغ فراز بسر تازیانه دادی باز.نظامی (از آنند ...
کسی که در تاختوتاز با دیگری همراه و برابر باشد.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.