سرکشی کردن؛ گردنکشی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. درخشیدن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن. ۲. (مصدر متعدی) گرم کردن؛ گداختن. ۳. گرم شدن؛ گداخته شدن.
تاب آوردن؛ طاقت آوردن.
پیچیده؛ تابدادهشده.
خم شدن جزئی پوستۀ زمین [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
(بِ) (اِ.) زیردست، سربازی که درجه ندارد.
فرهنگ فارسی معین
ساختاری متشکل از دو یا چند رشتۀ بههمتابیده [مهندسی بسپار - الیاف]
[ یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیّه ۸ هزارگزی شمال خاوری نقده، سه هزارگزی شمال شوسهٔ محمدیار، جلگه، معتدل مالاریایی با ۱۰۱ تن سکنه آب آن از رودگدار محصول آنجا غ ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) تخلص شاعری از مردم ساوه.
[ اَ بو بَ رِ کِ ] (اِخ) یکی از دانشمندان مصر. وی در هیئت و نجوم بصیر بود و المنهج الحنیف تألیف اوست. به سال ۱۰۵۱ هـ . ق. درگذشت.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.