پیداگردیدن

معنی

[ پَ / پِ گَ دی دَ ] (مص مرکب) علن. علانیة. عُلون. (منتهی الارب). پیدا شدن. آشکار شدن : یکی اژدها گشت پیدا ز راه بکردش بما روز روشن سیاه.فردوسی. بیدار چو شیداست بدیدار ولیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.ناصرخسرو. تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد هم گلی دیده است سعدی تا چو بلبل میخروشد. سعدی. چون واقعه پیدا گردد، دلها بجانب وی مایل باشد. (مجالس سعدی). اشراع؛ پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.