پرواسیدن

معنی

[ پَ رْ دَ ] (مص) برماسیدن. پرماسیدن. لمس کردن. بسودن. بپسودن. هرچه بسازند (بساوند؟): گوید بپرواسیدم. دست سودن. دست کشیدن. دست مالیدن. پساویدن. بپساویدن. مجیدن. بمجیدن. برمجیدن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). مجش : تا کجا گوهر است و بشناسم دست سوی دگر نپرواسم.ابوشکور بلخی. ز پرواسیدن آن نازک اندام شکفت اندر دلم گلهای بادام. شهاب الدین (از فرهنگ شعوری). || ترسیدن. واهمه نمودن. || پرداختن. فراغ یافتن.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.