بسیاردونده.
فرهنگ فارسی عمید
[ پُ دَ ] (ص مرکب) بسیاردونده. نیک دونده. مقابل کم دو: کم خور و پردو.
لغتنامه دهخدا
آنچه دوام بسیار داشته باشد.
[ پُ دَ ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی پردوام. حالت و چگونگی چیزی که بسیار پاید.
۱. شب گذشته. ۲. پریشب: پردوش و پرندوش چسان بود خرابات / گویید و مترسید اگر مست خرابید (مولوی: لغتنامه: پردوش).
[ پَ ] (ق مرکب) پریشب : پردوش و پرندوش چسان بود خرابات گوئید و مترسید اگر مست خرابید.مولوی. دوش گدُمُ پردوش گدُم بازم اگمّت میره تُ دارو بده خوم ایگیرمت.(به لهجهٔ بختیاری).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.