بنفرین
معنی
[ بِ نِ ] (ص مرکب) نفرین شده.
ملعون. گجستک :
ایستاده بخشم بر در او
این بنفرین سیاه روخ چکاد.
حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص
۱۰۶).
شغاد آن بنفرین شوریده بخت
بکند از بن آن خسروانی درخت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۶
ص ۱۷۴۰).
بجایی که گرسیوز بدنشان
گروی بنفرین و مردم کشان
سر شاه ایران بریدند خوار
بیامد به آن جایگه شهریار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۵
ص ۱۳۸۰).