معنی

[ بَ زَ دَ ] (مص مرکب) متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته. آوند شکسته را با پاره های آهن یا روی پیوند کردن. وصل کردن تکه های جداشدهٔ کاسه و بشقاب. (فرهنگ فارسی معین). دو پارهٔ شکستهٔ سفال یا ظرف چوبین یا چینی را با آهن باریک بیکدیگر پیوستن. لگام و فش کردن ظرف چوبین یا سفالین شکسته. (یادداشت بخط مؤلف). بَش زدن (در تداول اهالی خراسان). || بند نهادن. (آنندراج): شاید که می وفا نریزد بر شیشهٔ دل زدیم بندی. علی خراسانی (از آنندراج).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.