معنی

[ بَ لْ ] (از ع، اِ) بلوی. زحمت. (غیاث اللغات). مشقت : نزد عاشق درد و غم حلوا بود لیک حلوا بر خسان بلوا بود.مولوی. || شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام. || عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.