(بَ غَ) (اِ.)۱- پهلو، کنار.۲- جانب، طرف.
فرهنگ فارسی معین
استر؛ قاطر.
فرهنگ فارسی عمید
۱. پهلو؛ کنار. ۲. آغوش؛ بر. * بغل زدن: (مصدر متعدی) ۱. بغل گرفتن. ۲. کسی را دودستی در آغوش کشیدن. * بغل کردن: (مصدر متعدی) کسی را در آغوش گرفتن. * بغل گشودن: (مصدر لازم) [قدیمی] ...
[ بَ ] (اِخ) نام یهودیی بود ضرابی، و درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است او زده بوده است و او را رأس البغلی میگفته اند. (برهان). رأس البغل نام ضرابی است از عجم که درهم شرعی را سکه زد بنابرای ...
لغتنامه دهخدا
= بغلطاق: به مشگینسنبلت بالای لاله / به سیمینسوسنت زیر بغلتاق (مجد همگر: لغتنامه: بغلتاق).
[ بَ غَ ] (اِ مرکب) نام داو از کشتی. (غیاث). || (حامص مرکب) معانقه و یکدیگر را در بغل گرفتن. (آنندراج): ببین گرمی بادهٔ ناب را بغلیگری آتش و آب را. ظهوری (از آنندراج). باز عهد آمد بغلگیری ...
[ اِ بِ ] (ع مص) اسبغلال ثوب؛ تر شدن جامه و مانند آن. (از منتهی الارب). || اسبغلال شَعر؛ چرب و تر شدن موی به روغن: اسبغل الشعر بالدهن. (منتهی الارب).
بخشی از ناحیۀ زیربغل در محل اتصال بازو به کتف [علوم تشریحی]
واژههای مصوب فرهنگستان
خطی عمودی که از میان دو چین پیشین و پسین زیربغل میگذرد [علوم تشریحی]
[ رَءْ سُلْ بَ / بَ غَ ] (اِخ) نام سکه کن و ضرّاب یهودی است از عجم، درهم شرعی را سکه زد و بنام وی بغلیة نامیده شده و آن به وزن یک مثقال طلاست. (از النقود العربیه ص ۲۲).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.