باستار
معنی
(ضمیر مبهم) (باستار و بیستار) از
الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان.
(انجمن آرای ناصری). چون لفظ فلان و
بهمان است. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ
اوبهی). و استعمالش در اوصاف [ اصناف؟ ]
مجهوله شایع باشد، همچنانکه گاهی فلان و
بهمان را جدا جدا استعمال میکنند، باستار و
بیستار را نیز جدا جدا مذکور میسازند.
(برهان قاطع). بمعنی فلان و بهمان و بیستار
نیز مترادف آن است. (شرفنامهٔ منیری).
استعمالش در اصناف مجهول شایع باشد.
(هفت قلزم) (آنندراج). بواسطهٔ این لفظ شی ء
و یا شخص غیر معلوم را بیان میکنند و بیشتر
باستار و بیستار میگویند یعنی فلان و بهمان و
گاهی باستار به تنهائی استعمال میشود مانند
فلان. (ناظم الاطباء):
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه کن همی(؟) بررهی شمار.
رودکی (از اسدی و صحاح الفرس و
جهانگیری).
علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط
یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که
فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و
همان چیز را سبب وجود باستار چیزیست،
باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق
است. (از مکاتبات عین القضاة همدانی، بنقل
شعوری و جهانگیری).
با وجودت از شهان باستان
چرخ نارد بر زبان جز باستار.
شمس فخری (از شعوری و جهانگیری).