بازنگریستن
معنی
[ نِ گَ تَ ] (مص مرکب)
بازنگریدن. بازدید کردن. نگاه کردن. توجه
کردن. بررسی کردن. رسیدگی کردن: پس از
برافتادن آل برمک جریده ای کهن بود نزد من،
بازنگریستم در ورقی دیدم
نبشته : بفرمان امیرالمؤمین
نزدیک امیر... (تاریخ بیهقی چ ادیب
ص ۱۹۱). مستوفیان شما روی [ ابوسعید
سهیل ] بازنگریستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب
ص ۱۲۴).
گر تو در آیینه تأمل کنی
صورت خود، باز بما ننگری.
سعدی (طیبات).
|| بعقب نگاه کردن. پس نگریستن.
بدنبال نگاه کردن : چون لختی
براندم آوازی بگوش می آمد، بازنگریستم
مادر بچه بود که بر اثر من می آمد و غریوی و
خواهشکی میکرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
۲۰۰). من رفتم و مردک به خرمار بودن
مشغول، چون حرکت من شنید بازنگریست.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۵۸).