بازنشسته

معنی

[ نِ شَ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) متقاعد. (لغات مصوبهٔ فرهنگستان). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش. فرونشسته. منطفی : شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ بازنشسته است. سعدی (طیبات).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.