بازنشستن
معنی
[ نِ شَ تَ ] (مص مرکب)
نشستن. جلوس. قعود:
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن بشب روز نماید تمام.
سعدی (طیبات).
|| بمجاز، فرونشستن. خاموش
شدن :
بر آتش عشق آب تدبیر
چندانکه زدیم بازننشست.سعدی
(خواتیم).
طمع را نه چندان دهان است باز
که بازش نشیند بیک لقمه آز.
سعدی (بوستان).
|| پایان یافتن. تمام
شدن :
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.سعدی
(طیبات).
|| از خواب برخاستن. (یادداشت
مؤلف). بیدار شدن : پس الیاس
گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء
شما خشک شده باشد، شما چه خواهید
کردن؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم. آن
شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را
آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک
شده، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و
تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامهٔ نسخهٔ
نفیسی).
بیاض روز درآید چو از دواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام.
سعدی (طیبات).
|| برخاستن. دوباره زنده
شدن :
زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد
مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور.
سعدی (طیبات).