معنی

(نف، ق) در حال اوفتادن. (شرفنامهٔ منیری): خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان. کمال سپاهانی (شرفنامه). - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان؛ در حالت افتادن و برخاستن : بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل.منوچهری. خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان.نظامی. بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۵۹۷). پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم.سعدی.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.