[ اِمْ ما ] (ع حرف ربط) حرف تردید است. (غیاث اللغات). برای شک آید مانند اَو، جز اینکه در اَو ابتداء به تیقن باشد و در اما به شک: جائنی اما زید و اما عمرو. (از منتهی الارب). || برای
ابهام آید: {/Bإِمََّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمََّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ ۶-۱۱۹:۱۰۶/}(قرآن ۹/۱۰۶)؛ [ یا آنان را عذاب کند و یا بدیشان برگردد ]. (از منتهی الارب). || برای تخییر: {/B إِمََّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمََّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ
مَنْ أَلْقی ََ ۴-۱۳۲۰:۶۵/}(قرآن ۲۰/۶۵)؛ [ یا اینکه عصا را بیندازی و یا ما نخستین کسی باشیم که انداخت ]. (از منتهی الارب). بکار بردن عدد و خاصیتهای او اندر بیرون آوردن چیزها اما به جمله
کردن و اما به پراکندن. (التفهیم). هرگاه که بسوزد [ مجرای قضیب ] شیر زنان و روغن گل درچکانند اما شربت اسپغول دهند با روغن گل و شیر خر. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی).
حالی ار دارد [ کاغذ ] به تایی چند یا بد یا سره
دستگیر آید مرا، اما عطا اما به وام.انوری.
|| برای اباحت: تعلم اما فقهاً و اما نحواً؛ [ بیاموز یا فقه یا نحو را ]. (از منتهی الارب). || برای تفصیل: {/Bإِنََّا هَدَیْنََاهُ اَلسَّبِیلَ إِمََّا شََاکِراً وَ إِمََّا کَفُوراً۱-۸۷۶:۳/}(قرآن ۷۶/۳)؛ [ ما راه را به انسان
نمودیم یا سپاس گزارد یا ناسپاس باشد ]. (از منتهی الارب). الجاهل اما مُفرِطٌ و اما مُفَرِّطٌ؛ (نادان یا افراط کند یا تفریط). و از آن برخی عیدهاست که اندر آن شادی کنند و زینت پیدا آرند و
گوناگون رسمها بنمایند، اما از پدران یافته و از دین یا از کیش برگرفته. (التفهیم). آنرا که همهٔ تن و همهٔ رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و
آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند یا رگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و خون بواسیر و مانند آن. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). المعمی، این صنعت چنان باشد
که شاعر نام معشوق بیارد اما بتصحیف، اما بقلب، اما بحساب، اما به تشبیه، اما بوجهی دیگر. (حدائق السحر وطواط). || بمعنی مطلق «یا» در این عبارت از اسکندرنامه: شاه اسکندر خود
این همه دانست مقصود آن بود که بداند که این رسول هیچ داند، اما نه. (اسکندرنامهٔ خطی متعلق به سعید نفیسی). || برای شرط و جزاء و آن مرکب است از ان شرطیه و ماء زائده: اما تأتنی
اکرمک؛ اگر نزد من بیایی ترا گرامی میدارم. (از منتهی الارب). و رجوع به غیاث اللغات و آنندراج و منتهی الارب و اقرب الموارد و مغنی اللبیب شود.