اصماغ
معنی
[ اِ ] (ع مص) اصماغ شدق؛ بسیار
شدن آب دهان: اصمغ شدقه اصماغاً. (از
منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فزونی بصاق
کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
|| کف برآمدن بر شدق کسی. (از قطر
المحیط) (از اقرب الموارد). || اصماغ
درخت؛ برآمدن صمغ از آن. (از منتهی
الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از
قطر المحیط). || صاحب صمغ گردیدن.
(منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || شیر
تازه و خوب دادن گوسپند. (منتهی الارب)
(ناظم الاطباء). اصماغ شاة؛ تازه بودن شیر
آن، و آن نخستین شیریست که از آن دوشیده
میشود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).