سعیدتر؛ نیکبختتر؛ خوشبختتر.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ عَ ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سعید. سعیدتر. نیک بخت تر. و منه الحدیث: اسعدالناس بشفاعتی من قال لا اله الا اللََّه خالصاً. مؤنث: سُعْدی ََ. || (ص) نیک بخت. سعید. || (اِ) کفتگی بند دست ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ عَ ] (اِخ) ابن محمد الصدیقی الکازرونی. (علامه) سیدشریف جرجانی از او روایت دارد. (روضات الجنات ص ۴۹۹).
[ اَ عَ ] (اِخ) ابن مطران بن ابی الفاتح الیاس بن جرجیس مکنی بابی نصر و ملقب بموفق الدین. یکی از اطبای معروف اسلام. متوفی بسال ۵۸۵ هـ .ق . وی را کتابی است مسمی به «بستان الاطباء و روضة الا ...
[ اَ عَ ] (اِخ) ابن یعفر. یکی از بقایای نسل بنی حمیر از ملوک یمن. وی در مائهٔ سوم هجری در قلعهٔ کهلان یمن حکمرانی داشت و پس از تاریخ ۲۷۰ هـ .ق . با علی بن فضل که از قرامطه بود جنگها کرد. ( ...
[ اَ عَ ] (اِخ) ابوعمرو. از علمای معاصر خاقانی : تا شد از عالم اسعد بوعمرو علم وااسعداه میگوید.خاقانی.
[ اَ عَ ] (اِخ) ابونصر. رجوع به ابن مطران شود.
[ اَ عَ ] (اِخ) (پاشا) شبیب. او راست: المنظومة الهائیة بمدح الحضرة السامیة النبویة، چاپ مطبعة العصریة بیروت. (معجم المطبوعات ج ۱ ستون ۴۳۴).
[ اَ عَ ] (اِخ) مهنّا (حکیم). از جملهٔ حکماء معروف و فضلاء مشهور است و در خدمت ابوالعباس لوکری تحصیل حکمت کرد و بدرجات عالیه رسید و پس از آن ببغداد مهاجرت کرد و تدریس مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد ب ...
[ اَ عَ ] (اِخ) میهنی بن ابی نصر مکنی بابی الفتح. وی مدرس مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد و در دارالخلافه محظوظ بود و هر گاه که در دارالخلافه حاضر میشد توقیع ذیل صادر میشد: رُفِع الینا حضور اسعد المیه ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.